آمدند؛ نبودیم، رفتند میدونم بد موقعی برای قصه شنیدن، ولی من میخوام براتون یه قصه بگم … وقت زیادی ازتون نمیگیرم. یکی بود یکی نبود؛ یه شهری بود خوش قد و بالا، آدم هایی داشت محکم و قرص. ایام ایام جشن بود. جشن غیرت. همه تو اوج شادی بودند که یهو یه غول حمله کرد … ادامه خواندن آمدند؛ نبودیم، رفتند
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.